به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام مهدی جبرائیلی تبریزی در مطلبی به مناسبت رحلت حضرت زینب کبری(س) آورده است:
کربلا یکی از بحرانی ترین برهه های تاریخ اسلام و نقطه عطفی سرنوشت ساز در جریان احیا و اعتلای حق و کلمه الله در مصاف با باطل و جبهه متخاصم با حق است. این تقابل از ابتدای خلقت در همه عصرها و نسل ها وجود داشته، اما جبهه کربلا را می توان عزم جریان باطل بر پایان دادن به سیر حق طلبی و دیانت دانست که خون امام حسین (ع) جانی دیگر در کالبد اسلام عزیز بخشید که این همان نقطه عطف بی مانند تاریخ به شمار می رود.
این وجیزه تأملّی است در جمله تاریخی و ملکوتی «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا» زینب کبری (س) خطاب به ابن-زیاد ملعون که از یک طرف کمر یزیدیان را شکسته و تبلیغات آنان را در راستای توجیه جنایات خویش خنثی کرد و از طرف دیگر اقیانوسی از معارف را در یک جمله کوتاه خلاصه کرد.
بنی امیه با شعارهای دینی بر علیه شعائر دینی بپاخاسته بودند اما این پاسخ کوبنده حضرت زینب کبری (س) با همان منطق دینی نفاق آنان را برملا و حقانیت اهل بیت (ع) را ثابت کرد.
رهیافت زیباشناختی قیام عاشورا و مصیبت ها واتفاقات ناگوار آن در بدو امر و ظاهر آن متناقض می نماید، اما تعمق وتأمل در حقیقت ماجرا از ماورای اُنس و ناسوت، داستان را طور دیگری می نمایاند.
قبل از ورود به بحث، به جهت بررسی دقیق و عمیق مدعا نگاهی به اوضاع فرهنگی – اجتماعی دوران پس از شهادت پیامبراسلام(ص) تا زمان امام حسین (ع) ضروری است.
جامعه دینی، پس از رحلت پیامبر (ص) گرفتار برخی هوس بازیها و کجرویهایی شد که اثری نامطلوب در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی - اجتماعی و به تبع آنها و مهمتر از همه آنها اعتقادی باقی گذاشت و با تسلط عناصر فاسدی چون امویان، نوعی جمود و رکود در عالم اسلام پدید آمد.
بدعتها و انحرافات در حوزه های مختلف یکی پس از دیگری نضج یافته و همچون سرطانی بدنه دین و شعائر دینی را مورد تهاجم قرار دادند.
اولین انحراف و ریشه همه کجی ها و کجروی ها سقیفه بود. سقیفه پشتیبان و ضمانت اجرائی و پویایی دین که امامت و ولایت بود را نشانه گرفته بود. چراکه امامت صرفا یک شأن اجتماعی- سیاسی نبود بلکه تفسیر و تبیین و پیاده سازی آموزه ها وگزاره های دینی مهم ترین مسئولیت امامت تلقی می شود.
تعطیلی ضروریات دینی مانند قطع سهم «ذوی القربی» و «مؤلفة قلوبهم» در زمان ابوبکر و منع نقل حدیث و جعل حدیث، اجتهاد در مقابل نصّ کتاب و سنت، تغییر خیلی از مناسک و مراسم دینی و بدعت های گوناگون در آداب اسلامی و نیز مفاسد اقتصادی و اخلاقی در دوران پس از آن که توسط خلیفه دوم و سوم پایه ریزی و با روی کار آمدن حکومت بنی امیه گستره و عمق روزافزون یافت، از آن جمله اند.
حضرت علی (ع) در نامه ای به مِخْنَف بن سُلَیْم در آستانه جنگ صفین با اشاره به این حقیقت می نویسند: « ما اینک همت بر آن گماشتهایم که بر سر آن گروه بتازیم که در میان بندگان خدا بر خلاف آنچه خداوند وحی فرموده رفتار کردند، عواید عمومی را به انحصار خود درآوردند، حدود الهی را تعطیل کردند، حق را کشتند و فساد را در زمین آشکار کردند و گستردند، تبهکاران را به جای مؤمنان به کار گماشتند».( مکاتیب الأئمة (ع)؛ ج۱؛ ص۳۴۶).
دست اندازی به بیت المال و بی مبالاتی در هزینه های آن از همان ابتدای خلافت به یک رویه تبدیل شد. بعنوان مثال وقتی عمر مرد، هشتادهزار درهم به بیتالمال مقروض بود. (ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۲، ص۲۱۰ ـ ۲۲۷).
امام علی (ع) در رابطه با فساد امویان میفرماید: «افرادی مثل شتری که به علف تازه بهاری رسیده است، مال خدا و بیتالمال را میخورند» (نهجالبلاغه،خ۳).
شتر بر خلاف گوسفند، گیاه تازه روییده شده در فصل بهار را از ریشه در می آورد.
درباره مقدار وشعاع فساد آنان نیز فرمود: «هیچ خانه ای نبود، مگر اینکه فساد بنی امیه وارد شده بود» (نهج البلاغه، خ۹۸).
سید قطب در کتاب العدالةالاجتماعیه در مورد زمان عثمان میگوید: «عثمان به دامادش در روز عروسی او دویستهزار درهم از بیتالمال داد. زید بن ارقم که خزانهدار بود، صبح روز بعد درحالیکه حزن و اندوه براو مستولی بود و چشمهایش از بدی وضع حکومت اسلامی پر از اشک بود استعفا کرد. عثمان گفت: یا ابنارقم گریه میکنی که من صله رحم نمودهام؟
زید بن ارقم جواب داد: به خدا سوگند اگر صد درهم به او بدهی بسیار است. عثمان با کمال خشم بهجای آنکه توبه کند استعفای زید را پذیرفت». (سید قطب، العدالةالاجتماعیه، ص۱۸۷).
محمد غزالی مصری بعضی از مفاسد نظام حکومتی را در عهد بنیامیه به این شرح بیان میدارد:
۱. خلافت از مسیر خود خارج شد و بهصورت حکومت فردی و پادشاهی درآمد.
۲. این احساس که جامعه و امّت، مصدر قدرت و سلطه حاکم است، و امرا و زمامداران نایب مردم و خادم جامعه هستند، ضعیف شد و حکام، صاحب سیادت مطلقه و ریاست بیقید و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاکم، فرمانفرمای مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.
۳. مردمانی مردهضمیر و جوانانی کمعقل و سفیه و بیبهره از معارف اسلام و در معصیت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال کردند.
۴. مصارف خوشگذرانیهای خلفا و کسان و بستگان و ستایشگویانشان از بیتالمال برداشت میشد و در حوائج فقرا و مصالح امّت صرف نمیگردید.
۵. عصبیت جاهلیت و مفاخرتهای قبیلهای و فامیلی و نژادی و عنصری که اسلام بهشدّت با آن مبارزه کرده، تجدید شد و برادری و وحدت اسلامی به تفرقه و تشتّت مبدل گردید و عرب به قبائل متعدد منقسم و میان عرب و ایرانیان و سایر مللی که قبلاً اسلام اختیار کرده بودند کینه و جدایی واقع شد و حکومت مستبد بنیامیه این اختلافات را به مصلحت خود میدانست و به آتش این منازعات دامن میزد و میان این جمعیتهای متمایز تفرقه میانداخت و آنها را به جنگ وکینهورزی تحریک مینمود و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصار میجست. این معانی برخلاف اصول اسلام، ویرانکنندة اجتماع مسلمین بود، اجتماعی که تمام وجوه تمایز را پشتسر گذاشته و به یک قدر جامع (اسلام و ایمان به خدا و حکومت اسلامی) دل بسته بود.
۶. اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زیرا ریاست و پیشوایی مردم به دست افرادی بیشرف، پست و بیحیا افتاد و معلوم است که وقتی زمامداران از شرف و حیا بیبهره باشند و به عفت و پارسایی اهمیت ندهند، این صفات از بین میرود.
وقتی صحابه باتقوا و باسابقه را بر منابر لعن کنند و شاعر مسیحی، یزید را مدح نماید و انصار را هجو کند، البتّه فضیلت و تقوا از اعتبار میافتد.
۷. حقوق وآزادیهای افراد، پایمال شده و کسانی که وارد سازمانهای دولتی بنیامیه بودند از هیچگونه تجاوز به حقوق مردم باک نداشتند، میکشتند و به زندانها میانداختند، تنها عدد کسانی که حجاج در غیر جنگها کشت به صدوبیست هزار نفر رسید.
در پایان میگوید: واقع این است که حرکت و تکانی که اسلام از ناحیه فتنه های بنیامیه دید بهطوری شدید بود که به هر دعوت دیگر اینگونه صدمه رسیده بود آن را از میان میبرد و ارکان آن را ویران میساخت. (غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص۱۸۷ ـ ۱۸۸).
مدینه شهر پیامبر (ص) محل نزول وحی و قرآن و مفتخر و مشرَّف به وجود حرم آن حضرت می باشد، مظاهر فساد و فحشا در آن شیوع یافته(اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ۱۳۸۱، ص ۱۴۴. شهیدی، سیدجعفر، زندگانی علی ابن الحسین (ع)، ۱۳۶۵، ص ۱۰۳) و کاخ خلیفه در شام به حرمسرائی شاهانه تبدیل شده است. (انساب-الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۳۱۹). او از کودکی شارب الخمر بوده و حتی در ملأعام اقدام به شرب خمر می-کرد.(تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۶۵، ص۴۰۶-۴۰۳).
سید قطب (بعد از آنکه شرحی از نابکاریهای یزید را مانند میگساری، زنا و ترک نماز، نقل کرده) میگوید: اعمال یزید مانند قتل حسین و حصار خانه کعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت میدهد که هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نیست، تعیین یزید برای خلافت یک ضربت کاری به قلب اسلام و به نظام اسلام و اهداف و مقاصد اسلام بود. (العدالة الاجتماعیه، ص۱۸۱).
در نگاه یزید، عاشورا دنبالۀ جنگ بدر و رویارویی با اسلام و رسالت و حکومت دینی است. ولید بن یزید بن عبدالملک مروان به وقت خلافتش قرآن کریم را به تیر می بندد و خطاب به آن می گوید: «هنگامی که نزد خدا رفتی بگو ولید مرا با تیر پاره پاره کرد». (تتمة المنتهی، ص ۹۳).
امام خمینی + در باره انگیزه شیطانی بنی امیه فرموده اند: «آنها(امویان) می خواستند اصل اسلام را از بین ببرند و یک مملکت عربی درست کنند».(صحیفه امام، ج ۱۳، ص۳۳۰).
البته تدبیرات و تلاشهای اهل بیت (ع) بعنوان مبارزه با توطئه های خبیثانه آنان، باعث نجات اصل و اساس دین اسلام شد و با استراتژی ایثار، صبر، موعظه و حتی با شهادت و تحمل اسارت توانستند نقشه های نقش آفرینان عرصه حق ستیزی را نقش برآب کنند.
امام حسین (ع) در مسیر کربلا، با فرزدق ملاقات میکند و از خلافکاریهای حاکمان شام و قیام برای نصرت دین خدا سخن میگوید:
«ای فرزدق! اینان گروهی هستند که ... داراییهای فقیران و بیچارگان را ویژه خود ساختند».( تذکرة الخواص، ص ۲۱۷-۲۱۸ و اعیان الشیعة، ج ۱، ص ۵۹۴).
و بخاطر همین در وصیتنامه خویش به برادرش محمد حنفیه یکی از اهداف قیامش را اصلاح امت بیان می فرماید: «من فقط برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم». (بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج۴۴ ؛ ص۳۲۹).
با این مقدمه به برخی شاخصه های نگرش زیباشناختی حضرت زینب (س) به حادثه عاشورا اشاره می شود:
احیای دین:
اولین هدف قیام حسینی (ع) که اهداف دیگر در ذیل آن قرار می گیرند؛ احیای دین جدش بیان شده است.
حضرت در نامه ای خطاب به بزرگان و رجال می نویسد: «شما را به سوی قرآن و سنت پیامبر فرا می-خوانم زیرا سنت از بین رفته و بدعت زنده شده است».( بحارالأنوار (ط - بیروت)؛ ج۴۴؛ ص۳۴۰).
در نامه ای به اهل کوفه می نویسند: «به درستی که آنان از شیطان تبعیت واطاعت میکنند؛ در حالی که از اطاعت از خدای رحمان رویگردان هستند و فساد را در زمین ظاهر کرده اند. تمامی حدود الهی را تعطیل کرده و اموال بیت المال را غارت کرده اند. حرام خداوند را حلال و حرام خداوند را حلال کرده اند. و من شایستهترین فرد هستم که در برابر این جنایت، قیام و مبارزه کنم». (مکاتیب الأئمة علیهم السلام ؛ ج۳ ؛ ص۱۴۳).
این نامه شباهت زیادی از نظر ظاهری و محتوایی به نامه حضرت علی (ع) به مخنف دارد. که نشانگر سیر انحرافات و مخالفت ها با اساس دین از همان زمان بعد از پیامبراکرم (ص) است. هرچند در ابتدای امر به صراحت به آن اقرار نمی شده است.
چرا که به نوشته علامه امینی (ره)؛ «در آغاز کار هنگامی که خلیفه اول و دوم حکومت یافتند، بهواسطه نزدیک بودن زمان مسلمانها به عصر پیغمبر(ص) و انس آنها با حکومت و رهبری ساده آن حضرت، زمینه ارتجاع و بازگشت به حکومت کسری ها و قیصرها، بسیار کم بود و عوض کردن وضع با عکسالعمل شدید همه روبهرو میشد، به این علت برای پیشرفت کار و تحکیم مبانی حکومت و برای اینکه در آن شرایط توسعه قلمرو مملکت و فتوحات جز با پیروی از روش پیغمبر(ص) ممکن نبود ظواهر رعایت میشد». (پرتوی از عظمت امام حسین (ع)، آیت الله صافی گلپایگانی، ص۳۲۶- ۳۲۵).
اما این زمینه سازی به جائی می رسد که یزید بعنوان خلیفه رسول الله (ص) در آن هنگامه های ظلم و ظلمت می سراید:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْیٌ نَزَلْ
(فرزندان هاشم (رسول خدا (ص)) با سلطنت بازی کردند، و در واقع نه خبری (از سوی خدا) آمده بود و نه وحیی نازل شده!).(تتمة المنتهی، ص ۹۱).
یعنی آشکارا به نفی و هدم دین زبان گشوده و عمل کرده است.
در مقابل این دین ستیزی هاست که امام حسین (ع) باید بعنوان امام و خلیفه اسلامی قیام کند:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی
أَحْمِی عِیَالَاتِ اَبِی أَمْضِی عَلَی دِینِ النَّبِی
(من حسین، پسر علی (ع) هستم، سوگند خوردهام که در برابر ظلم سَر خَم نکنم. از حریم و خاندان پدرم دفاع کنم، و بر دین نبی اکرم (ص) پایدار بمانم). (بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج۴۵ ؛ ص۴۹).
پس امام حسین (ع) با قیام خود و نثار وایثار خون خویش دین خداوند را زنده کرد. و چه زیبائی زیباتر از این زیبائی؟!
جهالت زدائی
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش و تثبیت حکومت اموی و محو تدریجی آثار اسلام، نیاز به انجام مقدّمات و ایجاد بسترهای مناسب فرهنگی داشت. او می بایست فرهنگ جدیدی را از اسلام به جامعه اسلامی عرضه کند، تا در پرتو آن، امور سیاسی خود را پیش ببرد. از این رو، دست به حرکات مختلف و شگردهای گوناگونی زد که از آن جمله جلوگیری از تفسیر قرآن بود. محو ظاهری الفاظ قرآن در جامعه اسلامی برای معاویه ممکن نبود، ولی از آن جا که وجود قرآن با تفسیر صحیح و فهم درست آیات آن، مانع خودکامگی های او بود، از دانشمندان امّت اسلامی می خواهد از تفسیر و تأویل صحیح آن بپرهیزند. ماجرای گفتگوی معاویه با ابن عبّاس در این زمینه شنیدنی است:
در سفری که معاویه در ایّام خلافت خویش به مدینه داشت، به ابن عبّاس برخورد کرد، وقتی که او را دید، گفت: ای ابن عبّاس! ما به همه سرزمین اسلامی نامه نوشتیم که کسی حق ندارد از مناقب علی و خاندانش چیزی را نقل کند پس تو نیز زبانت را نگه دار و چیزی مگو!
ابن عبّاس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن نهی می کنی؟
معاویه گفت: هرگز!
ابن عبّاس گفت: پس ما را از تفسیر و تأویل آن باز می داری؟
معاویه گفت: آری!
ابن عبّاس: بنابراین ما فقط باید قرآن بخوانیم، ولی از مقصود آن چیزی نپرسیم!
آنگاه ادامه داد: کدام یک بر ما واجب تر است، خواندن قرآن، یا عمل کردن به آن؟
معاویه: عمل به قرآن!
ابن عبّاس: چگونه به قرآن عمل کنیم در حالی که نمی دانیم خدا چه امری را قصد کرده است (بنابراین، بدون فهم آیات نمی شود به آن عمل کرد).
معاویه: اشکالی ندارد، شما تأویل و تفسیر آیات را از کسانی بپرسید که مطابق تفسیر و تأویل تو و اهل بیت تو تفسیر نمی کنند!
ابن عبّاس: قرآن بر اهل بیت ما (رسول خدا و خاندان پاکش(علیهم السلام)) نازل شده است، آنگاه تفسیر آن را از آل ابوسفیان بپرسیم؟!...
معاویه که پاسخی نداشت با نهایت گستاخی به ابن عبّاس گفت:
قرآن بخوانید و تفسیرش کنید; ولی آنچه را که از آیات قرآن درباره شما (اهل بیت رسول خدا(علیهم السلام)) نازل شده است را روایت نکنید; و غیر آن را برای مردم نقل کنید...
آنگاه افزود: اگر ناچار از نقل چنین آیاتی می باشی، آن را پنهانی نقل کن که کسی آن را آشکارا از شما نشنود.( احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۱۶ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۲۴.)
معاویه نمی خواست مردم از حقایق قرآن مخصوصاً آنچه مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) بود، آگاه شوند; وی به دنبال تفسیر قرآن و بیان مصادیق و شأن نزول آیات مطابق «تفسیر اموی» بود! و حتّی بیان آن را از مردی همانند ابن عبّاس که آشنای به تفسیر و تأویل آیات است، بر نمی تافت; چرا که آگاهی از حقایق قرآن، بزرگترین مانع خودکامگی های او و حکومت اموی بود و بهترین راه برای چنین هدفی، در جهل نگه داشتن مردم بود; همان گونه که سال ها مردم شام را در بی خبری از حقیقت قرآن و اسلام نگه داشت و حدّاکثر استفاده را از ناآگاهی آنان در پیشبرد مقاصد خویش برد.( گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، سعید داودی ومهدی رستم نژاد،(زیر نظر آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی) ، امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، قم ، ۱۳۸۸ ه. ش ، ص ۱۷۶.)
خون امام حسین (ع) به مثابه شوکی در جامعه اسلامی همگان را از خواب غفلت و تحیر ناشی از دوری از امامت و خاندان وحی بیدار کرد. جنبش ها و تنشهای اجتماعی پساعاشورا هم دقیقا از این منظر تحلیل میشوند. و چه بسا مقابله حکومت با این کنشهای اجتماعی مانند واقعه حرّه با هدف درگیرکردن جامعه و انحراف مسیر قیام های خون خواهانه شکل می گرفت.
در زیارت اربعینِ امام حسین (ع) به این حقیقت اشاره شده است:
«و جانش را در راه تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی برهاند، درحالیکه بر علیه او به کمک هم برخاستند، کسانی که دنیا مغرورشان کرد و بهره واقعی خود را به فرومایهتر و پستتر چیز فروختند و آخرتشان را به کمترین بها به گردونه فروش گذاشتند». (مفاتیح الجنان، زیارت اربعین).
بنابراین جهالت زدایی از جامعه اسلامی و بازگشت به اصالت دینی از اهدافی بود امام حسین (ع) بخاطر آن جانش را فدا می کند تا همگان را از فریب دنیا برحذر داشته و آنان را به آخرت و ابدیت متوجه سازد. این مقصود از همان کربلا شروع شد بطوری که تمام تلاش حضرت تا آخرین لحظات، از معرفی خود تا موعظه و حتی اسنتصارها و یاورطلبی ها در این جهت بوده است.
مرزبندی بین حق و باطل
آن حضرت در خطبهای دیگر که در مسیر کربلا در جمع لشکریان حرّ ایراد کرد، فرمود:
«آیا نمیبینید به حق عمل و از باطل جلوگیری نمیشود. در چنین شرایطی بر مؤمن لازم است که به دیدار پروردگارش راغب باشد».(غم نامه کربلا / ترجمه اللهوف علی قتلی الطفوف؛ ص۱۰۲).
امام (ع) با این کلمات هم هدف خویش را از قیام و حرکتش بیان میکند و هم آمادگی خویش را برای شهادت در راه مبارزه با باطل و احیای دین خدا اعلام میدارد.
در آغاز سخن امام (ع)، عبارت «اَلا تَرَوْنَ» بهمعنای «آیا نمیبینید، مگر نمیبینید...» خیلی معنا دارد. معمولاً این عبارت را در جایی میگویند که امری واضح و آشکار است و انتظار میرود همه آن را ببینند، اما نمیبینند.
محدث معروف دینوری نقل کرده است: هنگامی که امام از بطن الرّمه حرکت کرد، با عبدالله بن مطیع که از عراق میآمد، مواجه شد. وی به امام (ع) عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو ای پسر رسول خدا (ص)! چه چیز باعث شد که تو از حرم خدا و حرم جدّت بیرون بیایی؟ امام (ع) فرمود:
«مردم کوفه نامه نوشتند و از من خواستند که به سوی آنان بروم، بدان امید که (با قیام علیه بنیامیه) نشانههای حق زنده شود».(الاخبارالطوال، ص۲۴۶).
حضرت زینب (س) شهادت امام و حجت خداوند را در جهت مرزبندی حق و باطل و احیای حق را زیبا می بینند.
ارائه الگوی رهبری صالح
در روایات از امامت، به عنوان فلسفه یا غایت خلقت تعبیر شده است؛ به گونهای که اگر لحظهای زمین از امام خالی باشد، بر اهلش خشم خواهد نمود و آنان را در کام خود فرو خواهد برد(کلینی، ج۱، ص۱۳۷).
انسان کامل را که از او با عناوینی مانند «کون جامع»، «قطب عالم»، «خلیفه»، «امام»، «اکسیر اعظم»، «دانا»، «مهدی»، «پیشوا»، «هادی» و ... تعبیر میشود، انسانی دانستهاند که متخلق به اخلاق الهی، علت غایی خلقت، سبب ایجاد و بقای عالم، متحقق به اسم جامع الله، واسطه میان حق و خلق، خلیفه بلامنازع خدا که علم او به شریعت و حقیقت قطعیت یافته(خوارزمی، ج۱، ص۶۱) و مظهر أتم أسمای حسنای الهی و آیینه تمام نمای خدا است(مطهری، ص۴-۵). چنین انسانی را که دارای اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک است، راهنمای خلایق در ظاهر و باطن دانستهاند؛ کسی که صفات و اخلاق الهی در او جمع شده و آشنا به آفات روحی انسانها و راههای شفای آن است و با هویت متعالی الهی وحدت ذاتی پیدا کرده است و در نهایت زبده و خلاصه موجودات است و دیگران طفیل وجود او هستند(ابن عربی، ۱۴۰۵ق، ج۱۳، ص۱۲۹؛ نسفی، ۱۳۸۶ش، ص۳۵۷ و ص۲۶۹).
آن حضرت در خطبهای که پس از نماز عصر در جمع لشکریان حرّ خواند، فرمود:
«ای مردم! من فرزند دختررسول خدایم و ما به ولایت این امور بر شما از این مدعیان دروغین سزاوارتریم».
امام (ع) همچنین در نامهای که هنگام اعزام مسلم ابن عقیل (ع) خطاب به او مرقوم میدارد، بار دیگر بر این اصل تاکید می کند:
«(چون به کوفه رسیدی) مردم را به پیروی از من دعوت کن و آنان را از حمایت آل ابیسفیان بازدار. اگر مردم متّفقاً بیعت کردند، مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل کنم». (تسلیة المجالس و زینة المجالس؛ ج۲؛ ص۱۷۲).
از طرف دیگر بر خطر افراد فاسدی همچون یزید ملعون در راس بودن را این گونه بیان می کند:
«زمانی که امت اسلامی گرفتار زمامداری مثل یزید شود، باید با اسلام خداحافظی کرد». (اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری؛ ص۲۴).
امام حسین (ع) در اینجا تصریح کرده که با وجود حکومتی که یزید در رأس آن است، دیگر امیدی به بقای دین خدا نمیرود. از کلام امام (ع) برداشت میشود که باید در برابر این خاندان فاسد آن هم با افشای چهره واقعی آنها قیام کرد.
براساس نقل مورخان، آن گاه که حر مانع حرکت امام شد، امام حسین (ع) در نامهای به بزرگان کوفه به این گونه نوشت:
«میدانید که پیامبر خدا (ص) در زمان حیاتش فرمود: هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته، با سنت پیامبر (ص) مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار کرده، ولی با او به مبارزه عملی و گفتاری برنخیزد، سزاوار است که خداوند او را به جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنم) وارد کند». (در سوگ امیر آزادی ( ترجمه مثیر الأحزان )؛ ص۳۰).
حضرت سیدالشهداء (ع) با این سخنان ضمن یادآوری وظایف همه قشرهای مردم، خصوصاً بزرگان کوفه، عزمِ جزمِ خویش را برای اصلاح امور و مبارزه کامل با خودکامگان و ستمگران بنیامیه اعلام میدارد و این مبارزه را مشروط به حمایت آنها هم نمیکند.
نکته دیگر اینکه؛ حضرت با این سخن بر اندیشه تخدیری جبر مهر ابطال زدند. بر اساس آن طرز تفکر که بنی امیه آن را با هدف توجیه فساد و بی بند و باری های خود در جامعه اشاعه دادند، انسانها در برابر اراده و قضاوقدر الهی مجبورند؛ بهگونهای که «نه اختیاری از خود دارند و نه مسئولیتی».
پیداست که این اندیشه، جامعه را به رکود، بیاعتنایی، ظلمپذیری و فساد میکشاند و میتواند خیلی راحت آنها را در مسیر باطل و انحراف قرار دهد.
معامله با خداوند و تسلیم اراده او بودن
معامله با خداوند در هر صورت سبب خیر و برکت خواهد بود و هیچ گونه زیان و خسرانی در آن نیست.
امام حسین (ع) خطاب به تعدادی از اهل کوفه که برای پیوستن به ایشان آمده بودند، فرمود: «هرچه باشد، کشته شدن یا پیروزی، برای ما خیر خواهد بود». (وقعة الطف؛ ص۱۷۴ و تاریخالطبری، ج۵، ص۴۰۵).
این نگرش، همان نگرش قرآنی «احدیالحسنیین» است (توبه/ ۵۲). چرا که در هر صورت به وظیفه الهی خویش عمل نموده و هدف را به خداوند واگذار نموده اند.
سید بن طاووس از قول امام حسین (ع) خطاب به محمد حنیفه نقل می کند که رسول خدا (ص) [در بیداری یا در خواب ] به امام حسین (ع) فرموده است:
«یا حسین! اخرج فانّ اللَّه قد شاء ان یراک قتیلا».
(ای حسین! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (برای پیشرفت دین) کشته ببیند). (اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری ؛ النص ؛ ص۶۵).
این هم یکی دیگر از شاخصه هایی است که باید در فهرست زیبایی های عاشورا قرار بگیرد.
تربیت انسان
اصل و اساس نهضت عاشورا در بعد نظری احیای دین و اصلاح اندیشه دینی بود و در بعد عملی و کاربردی اصلاح انسان و تربیت او در تراز ترازوی کتاب وسنت مد نظر بوده است.
تربیت انسان با الگوی مکتب عاشورا که عفت وحیا، حق الناس، مهربانی و عطوفت حتی نسبت به قاتل خویش، وفاداری و پاکی و هزاران آموزه دیگر که نیاز همه دورانها بوده وهست، را به نمایش گذاشته، آنچنان با ارزش است که حجت خداوند هم اگر در راه آنها قربانی شود، نباید از بین بروند.
در مکتب تربیت دینی که برجسته ترین شاگرد آن امیرالمومنین (ع) می گوید: «به خدا قسم، اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمانهاست، به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم و پوست جویی را به ناحق از مورچهای بگیرم، چنین نخواهم کرد».(نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴).
اما در مکتب تربیتی دیگر سودانگاری و فردگرائی بعنوان یک اصل تربیتی القاء می شود که نتیجه آن نابودی دیگران به بهانه سود بیشتر و انحصاری است. در زمان ما ویروس منحوس ملموس ترین نمونه ای است که می توان ذکر کرد تا به تفاوت دو نوع نگرش تربیتی پی برد.
به راحتی می توان تصورکه اگرقیام حسینی (ع) نبود، کسانی مانند شیخ مفید، علامه حلی، سادات بحرالعلوم، شیخ انصاری ، امام خمینی + و آیه الله بهجت و حاج قاسم و هزاران مرد بزرگ را هیچ مکتب و مرامی نمی توانست تربیت کنند. مردانی که هر کدام از آنها علم دین و توحید را به دوش کشیدند و امروز دنیا در برابر عظمت آنها زانو زده است. زینب کبری (س) اینها را با آن نگاه ملکوتی دیده که توصیف به زیبایی نموده است. بی شک اگر دیده دیگری هم این حقیقت را در ورای آن صحنه ها می دید، غیراز این حرفی برای گفتن نداشت.
بنابراین حضرت زینب (س) با نگاه فرامادّی و ماورائی خود قیام وشهادت برادر خود را در راه احیای دین خداوند و اهداف بلند و سرنوشت ساز زیبا دیده است و چه زیبا، زیبا دیده است.